پاییزانه

شعر و ادبیات

اینبار نوشته یمن مخاطب خاصی نداره، با این حال دلم می خواد یه نفر خاص بخوندش!!!!!

بهترین دوستم یهکبار به من گفت، تربیت خانوداگی من شبیه یه خونه ی ویلایی تو بهترین نقطه ی شهر و وسط آسمون خراش هاست و هر روز عصر صدای «شد خزان» «بدیع زاده» از گرامافون خونه پخش می شه... یه جورایی مدرنیزه شدن سنت در میان جامعه ای که ادعای پیشرفت می کنند...

و من و من هایی مثل من، که اسیر این ادعا شده اند، سعی دارند دی وی دی را جایگزین گرامافون کنند و با اینحال باز به صدای خش دار بدیع زاده گوش بدهند...

یه زمانی دخترا برای اینکه از دست مزاحماشون راحت بشن، حلقه دستشون می کردن که بگن ما صاحاب داریم!!!! قربون پسرای اون دوره و زمون برم که با 3 وجب ابرو و نیم من سیبل دخترا، باورشون می شد...

تو این دوره ارزشها زیر سئوال رفته، حرمتها شکسته و هر کسی هر جور که فکر می کنه درسته زندگی می کنه و ادعای روشن فکری و غربی بودن می کنه! غافل از اینکه ما لباسهای عروسکهای پارچه ای مونو از تنشون درآوردیم و به جاش لباسی باربی تنش کردیم تا بگیم ما هم پیشرفت کردیم!!!!

قرار نیست هر چیزی که اینجا نوشته می شه صرفاً راست و عین حقیقت باشه! گاهی مجبوری به خاطر دلی، به خاطر دوستی و حتی و حتی به خاطر خودت هم که شده دروغ بگی تو این دنیای مجازی!!!!!

راضیه سادات پیام- 26 فروردین 91

پی نوشت: عنوان این متن را ازکتاب «غرب زگی» جلال آل احمد کپی کردم!!!! جلال جان حلالم کن!!!!

نوشته شده در دو شنبه 26 فروردين 1392برچسب:,ساعت 13:18 توسط راضیه سادات پیام| |


Power By: LoxBlog.Com