پاییزانه

شعر و ادبیات

عقابی در چنگال شیر

شیری شیره می شود به جذب ریشه های بلوط !

صاعقه به آتش کشید بلوط را و گُم شد

در افق صاعقه...

پس این چنین شد سفر ما از هییتی به هییت دیگر

در دوران دگردیسی ...و ما زاده شدیم !

ترکیبی از بشر ودرخت و صاعقه

من و تو !

تو و من !

ما زاده شدیم و کلمه زاده شد

و این چنین آغاز شد تراژدی تخریب انسان و خدا !

از شیطان که کلمه بود !

و از کلمه که شیطان بود !

کلمه ای از پس کلمه ای زاده می شد

وانسان بنای همه چیز را بر کلمه نهاد

و خدا را با کلمه تعریف کرد

و تا این لحظه هرگز نیندیشید که کلمه نیاز ما بود

و خدا نیاز نبود وخدا کلمه نبود !

 


ادامه مطلب
نوشته شده در شنبه 30 دی 1391برچسب:,ساعت 13:37 توسط راضیه سادات پیام| |

«..... آری، مثل یک ملکه! وقتی مانوئلا وارد می شود، اتاق سرایداری من بدل به قصر می شود و صحنه شیرینی مزه مزه کردن، مبدل به ضیافت ملکه ها می گردد. همان طور که قصه گویان زندگی را به شکلی تبدیل می کنند که درد و ملال در آن غرق می شود، مانوئلا هستی ما را به حماسه ای گرم و شاداب بدل می کند.

ناگهان سکوت را می شکند و می گوید:

- پالی یر کوچولو در راه پله ها به من سلام کرد.

با بالا انداختن شانه می گویم:

- مارکس می خواند.

- مارکس؟

مانوئلا می پرسد، در حالی که سین را شین تلفظ می کند، شینی که اندکی به سقف دهان چسبیده و جذابیتی به جذابیت آسمانی روشن دارد.

در پاسخ می گویم:

- پدر کمونیسم.

مانوئلا صدای تحقیرآمیزی از خودش درمی آورد:

- من به سیاست کاری ندارم. سیاست اسباب بازی دست پولدار کوچولوهاست که آن را به کسی قرض نمی دهند......»

بخشی از کتاب «ظرافت یک جوجه تیغی» اثر «موریل باربری» ترجمه «مرتضی کلانتریان»

کتاب فوق العاده ای هست، جز 10 کتابی که قبل از مرگ هر انسان باسوادی باید اونو بخونه! توصیه می کنم شما هم بخونیدش!

نوشته شده در سه شنبه 26 دی 1391برچسب:,ساعت 22:31 توسط راضیه سادات پیام| |

بهترین دوران زندگی ام 6 سالگی ام است. چراکه برای آخرین بار تصویر لبخند را روی لب هایشان دیدم. بعد از آن بزرگ شدم و به مدرسه رفتم و معلم به من نوشتن را آموخت و فهمیدم.....

فهیدم چه پیچ و خمی دارد این «لبخند» و مادر به همان آسانی که «اشک» می ریزد، «نمی خندد»! نوشتن تنفر و نفرت را یاد گرفتم و سالها گذشت تا فهمیدم این فقط یک «کلمه» نیست، حسی پنهان در گوشه ای از دلمان است و ه همان راحتی که دل را «می بازی» در صدمی از ثانیه «متنفر» می شوی و چشیدم قدرت این کلمه را که لا به لای هر نقطه و رسم الخطش نیرویی جادویی لانه کرده است!

فهمیدم «عشق» مشتق لغت «مادر» است! فهمیدم «درد» همپای تن خسته «مادر» است! فهمیدم «کوه» در ترجمه «پدر» زاده شده است! فهمیدم «پشتیبان» فقط «خدا»ست و دیدم در پس هر «لبخند» حک شده روی عکس 6 سالگی ام چه حکایت «اشک»باری نهفته است!

نویسنده: راضیه سادات پیام

نوشته شده در سه شنبه 19 دی 1391برچسب:,ساعت 8:11 توسط راضیه سادات پیام| |

افکاراتی هستند که به زبان نمی آیند، حتی به قلم هم نوشته نمی شوند! روزگاری بر ذهن تو می گذرد که واژگان عقیم می شوند از زایش لغات برای بیان احساسات لحظه های زندگی که در ذهنت شکل می گیرد و هیچگاه جامه ی واقعیت نمی پوشد! حس خوابی زیبا که تو از تعریفش عاجزی! چراکه هیچ لغتی آن احساس زیبا را به انسان القا نمی کند که تو آن را در آن لحظه زندگی کردی و با گوشت و پوستت لمسش کردی! و هرگاه به این نقطه می رسی، حس می کنی، تا به امروز زندگی نکرده ای و فقط از دور به تماشای زندگی پرداختی و اکنون ها را درنمی یابی و در اکنون ها هیچ حسی نداری! و این را تازه می فهمی که تو در ذهنت زندگی کرده ای و در واقعیت تو فقط زنده بودی و نفس کشیدی!

آسمان خراشهای افکارت بر هم می ریزند و تو حس می کنی لا به لای ویرانه های ذهنت له شده ای و اکنون...

تو فقط زنده ای! نه اینکه زندگی کنی! فقط اکسیژن مصرف می کنی و غذا می خوری، بی هیچ انگیزه و هدفی!

نویسنده: راضیه سادات پیام

نوشته شده در جمعه 15 دی 1391برچسب:,ساعت 11:44 توسط راضیه سادات پیام| |

 

    كتاب: «تائو ت ِ چنگ»

    نوشته: لائوتسه

    هيچ چيز در اين جهان چون آب، نرم و انعطاف پذير نيست.

    با اين حال براي حل كردن آنچه سخت است، چيز ديگري ‌ياراي مقابله با آب را ندارد.

    نرمي بر سختي غلبه مي كند و لطافت بر خشونت.

    همه اين را مي دانند ولي كمتر كسي به آن عمل مي كند.

    انسان، نرم و لطيف زاده مي شود و به هنگام مرگ خشك و سخت مي شود.

    گياهان هنگامي كه سر از خاك بيرون مي آورند نرم و انعطاف پذيرند

    و به هنگام مرگ خشك و شكننده.

    پس هر كه سخت و خشك است، مرگش نزديك شده

    و هر كه نرم و انعطاف پذير، سرشار از زندگي است.

    آرام زندگي كن!

نوشته شده در سه شنبه 12 دی 1391برچسب:,ساعت 8:29 توسط راضیه سادات پیام| |

30هزار پا بالاتر از سطح زمین و آبهای آزاد...

چشمهایت را که می بندی در صدمی از ثانیه آن بالا قرار می گیری، جایی لا به لای ابرها و شاید کمی پایین تر از ماه!

همه دنیا زیر پاهایت قرار دارند و تو داری آن بالا پرواز می کنی....

خوشبحال همه ی پرنده ها!

دنیا را زیر پاهایشان دارند و دنیایشان آن بالا بالاهست! جایی لا به لای ابرها و شاید کمی پایین تر از ماه!!!!

 

نوشته شده در شنبه 9 دی 1391برچسب:,ساعت 11:8 توسط راضیه سادات پیام| |

دی ماه و سردی روزهای بی دوستی!

دوستانی که هستند و تو نمی دانی که باید باشند و یا نباشند!

همه حسرت لبخند تو را می خورند، لبخندی که در پس آن بغضی لانه کرده! لبخندی که طعم شور اشکهایت را میدهد!

آرام آرام اشک ریختی و پنهان پاکش کردی!

دی ماه است دیگر!

احساسات مثل برف های روی آسفالت خیابان یخ زده! سرنوشتت آرام آرام در گوشت چیزهایی می خواند که تو دوست نداری بشنوی اما ناچار به قبولشان هستی!

درست در چنین ماه یخ زده ای معجزه ای باید متولد میشد تا تو را می خنداند، میگریاند، عصبانی می کرد و دست آخر به تو می خندید! تو را می پرستید و ....

چه می گویم؟

کجایی اخوان؟

نمی بینی زمستان است؟

کجایی باز بخوانی هوا بس ناجوانمردانه سرد است ای برادر!!!!

دیدم....

هم سرمای زمستان را و هم ناجوانمردی سرمایش را!!!!

نویسنده: راضیه سادات پیام

نوشته شده در دو شنبه 4 دی 1391برچسب:,ساعت 8:13 توسط راضیه سادات پیام| |

پاییز تموم شد و از خونه ی ما رفت! هر جند که برف با اومدنش، یکهفته بود اصرار داشت زودتر از پاییز دل بکنیم! اما مگر می شود؟!!! اینقدر عاشق باشی و اینقدر راحت دل بکنی!!!!

جشن یلدا را درست شبی که طولانی است و فقط به ما می گوید عمر شب دراز هم کوتاه است، درست لحظه ی جدایی ما از پاییز، انتخاب کرده اند!!!

شاید اینطور می خواهند به پاییز بگویند، برو به سلامت، ما شادیم و خندان! برو و تو هم راحت باش! دلتنگ روزهای جدایی نباش!!! اما مگر می شود؟!!!

انگار عروسی است که به حجله می رود، پاییز از خانه ی ما می رود، جشن و شادی بابت عروسی و بغضی پنهان بابت رفتن عروس به خانه ی شوهر!!!

عجب شروع شور انگیزی و عجب پایان غم انگیزی!!!!!

نوشته شده در شنبه 2 دی 1391برچسب:,ساعت 8:58 توسط راضیه سادات پیام| |


Power By: LoxBlog.Com