امان از دست صبحهای خیلی زود که همه خوابند! حتی وجدان ها هم خوابند!!!!
بیدار که میشوی و چشم در چشم هر روزت می اندازی، دلت میگیرد، خفه میشود و آه میکشی! انتظار دلی داری تا هم صحبت دردهایت باشد... آرام بر چهره های خواب آلوده نگاه می کنی و تلخندی از درد می زنی!!!!
کیستی؟ چه می کنی؟ اینها اصلا مهم نیست! مهم بودن تو در لحظه های دردناک تنهایی است، آنجا که طعم ریز خیانت را میان ثانیه های زمان می چشی و آرام اشک می ریزی!
باید بروم و طعم تنهایی را به تنهایی بچشم! گم شم لا به لای هیاهوی تنهایی و دور شوم از احساس شکی که هر روز و هر روز بیشتر می شود...
اما چه فرقی می کند؟ وقتی بریده باشی، اینجا باشی یا نباشی! تو دیگر نیستی!!!!!
راضیه سادات پیام - 5 اردی بهشت