خيال


پاییزانه

شعر و ادبیات

و خيال مرگ، هر روز صبح قبل از بيدار شدنم، بيدار مي شود و آرام در گوش من نجوا مي كند، بلند شو، سحري ديگر از راه رسيده و من و تو هنوز هم از هم دوريم!!!!

چشمهايم را مي مالم... صبحي ديگر و همه ي كابوسهاي زندگي ام دوباره بيدار شدند....

خسته در جايم غلت مي خورم و صداي مادرم را مي شنوم كه مطابق هر روز بيدارم مي كند. بيدارم مادر... هوس يك دل سير خواب آرام دارم....

كاش خدا اينجا كنارم نشسته بود! سرم را آرام روي پاهايش مي گذاشتم و گريه مي كردم! نوازشم مي كرد و مي گفت: «تمام شد، تمام دردهايت تمام شد!!!»

راضيه سادات پيام



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





نوشته شده در دو شنبه 22 آبان 1391برچسب:,ساعت 11:25 توسط راضیه سادات پیام| |


Power By: LoxBlog.Com