پاییزانه
شعر و ادبیات
چیزی از خود هر قدم زیر قدم گم می کنم رفته رفته هر چه دارم چون قلم گم می کنم بـی نصیب معنی ام لفظ می جویم مـــراد دل اگر پیـدا شود، دیــر و حرم گم می کنم تـا غبار وادی مجنون به یادم می رســـد آسمـان بـر سر، زمین زیر قدم گــم می کنم دل، نمی ماند به دستم، طاقت دیدار کـو؟ تا تـو می آیی به پیشم، آیینه هم گم می کنم قاصد ملک فراموشی کسی چون من مباد نامته ای دارم که هر جا می برم گم می کنم بر رفیقان (بیدل) از مقصد چه سان آرم خبر؟ مــــن که خود نیز تا آنجا رسم گم می کنم
نظرات شما عزیزان:
Power By:
LoxBlog.Com |